علف های هرز

علف های هرز

اعترافات من
علف های هرز

علف های هرز

اعترافات من

سگ دو

   لعنت به این زندگی که باید به خاطر یک لقمه نان بخور و نمیر، شبانه روز مثل سگ کار می کردم و از همه ی آرمان ها و آرزوهایم می گذشتم. چرا؟ چون فقیر و بدون پشتیبان بودم. اما یک فرقی میان من با دیگران بود که هیچ وقت با وجود همه ی نیازهایم، حق کسی را نخوردم  و تنها تملقم نسبت به روسا، سکوت و گفتن چشم و سلامی زودتر بود که مبادا اخراجم کنند تا از گرسنگی بمیرم. اگر کمی برای کسب جاه و مقام تملق می کردم، الان من هم جزء بالا دستی ها بودم. اما چه می شود کرد که این گونه تربیت نشدم و از پدرم نان حلال خوردم. پشیمان هم نیستم، اما از این که تمام وقت و زندگی و مشغله ی فکری ام صرف کار و پول درآوردن برای یک زندگی معمولی و بدون نیاز به دیگران شده است، از خودم و زندگی متنفرم.





نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد