علف های هرز

علف های هرز

اعترافات من
علف های هرز

علف های هرز

اعترافات من

وصیت نامه ی من


   بعد از مرگم جنازه ام را بسوزانید. چه فرقی دارد که خوراک کرم ها و سوسک ها و مارها و موش ها شوم و همان گونه که در زمان زنده بودنم تنها برای دیگران مفید بوده ام نه خودم، برای این جانوران مفید و حیات بخش باشم. با کدام منطقی جنازه ی انسانی که در زمان زنده بودنش هیچ ارزشی نداشت، دارای ارزش و سزاوار احترام می شود؟! جنازه ام را بسوزانید و دود هوا کنید. خاکسترش را به هوا و دریا بریزید. نمی خواهم اثری از من در این زمین و میان آدمیان و دنیایی که جز رنج و زجر نصیبم ننموده اند، باقی بماند؟ آیا این حق من نیست که برای بدنم و جنازه ی مرده ام تصمیم بگیرم؟ آیا مانند زمان زنده بودنم، برای جسدم هم باید مطابق رسوم تحمیلی و تاریخی خودساخته ی بشر، دیگران تصمیم بگیرند؟ آیا این آزادی و اراده ی کوچک و ناچیز را هم ندارم؟

 

   اگر هم در ایران بمیرم و کسی قادر به سوزاندن جنازه ام نباشد، یا در همین جا خودم را خواهم سوزاند و یا زمان مرگ به کشوری سفر خواهم نمود که چنین اختیاری را به بشر داده است.

 

   به کسی چه مربوط که درباره ام یا دیگری به خود حق تصمیم گیری دهد؟ می خواهم محو شوم. همان گونه که در زندگی محو بوده و ارزشی نداشته ام.





نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد